محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ململ مامان وبابا

محمدمهدی سال 94به روایت تصویر

سلام سلام خدمت نی نی وبلاگی های عزیز و دوست داشتنی و سلام به گل پسرکم محمدمهدی وآی 7ماه از سال جدید گذشته و ما پستی نذاشتیم و الان بخوایم وقایع و اتفاقات این 7ماه رو به رشته تحریر درآریم وقت گیره امیدوارم از این به بعد فعالتر باشیم فعلا پست محمد مهدی به روایت تصویر رو میذاریم: باغ دولت آباد عید 94 ؛کوچولوی ما در حال خرید سوت سوتک سفالی باغ دولت آباد بفرما فالوده یزدی شهر ما تشریف بیارین فصل بهار و گوجه سبز طزرجان باغ خاله جونی تولد عمو کافی شاپ توت فرنگی اردیبهشت ماه 94 شمال (نور)اردیبهشت 94 ویلای کلاردشت منو بابایی رستوران سنتی خوان دو حد بستری شدن...
5 آبان 1394

یه روز قشنگ برفی(زمستان 93)

سفربه بندرعباس:بهمن ماه 93 ساحل دریا: بازار ماهی فروشان بندرعباس: عکسای تولد قلابی واسه گل پسری از بس پیله کردی تبلد(تولد)تبلد می خوام بابایی یه کیک خرید و واست تبلد گرفتیم عزیزکم، کادوتم یه موتور خوشگل به انتخاب خود گل پسری مبارکت باشه عزیزم:   ...
19 اسفند 1393

تولد عموحامد

یکم آذر تولد عمو حامد بود از همینجا می گیم عمو جون تولدت مبارک ان شالله 120ساله شی   اینم کادوهای پدرجونی از دبی دست گلشون درد نکنه ببخشین که عکسا اینقدر نا موزونه! ویندوزو بابایی جدیدا عوض کرده منم نابـــــــــــــــــــــــــلد!بهتر از این نمیشه دیگه! به بزرگیه خودتون ببخشین ...
26 آذر 1393

تاسوعا و عاشورای حسینی مشهد(آبان 93)

سلام به زوار کوچولوی ما خوبی مامانی؟زیارتتون قبول برای دومین بار امسال امام رضا(ع)ما رو طلبید که بریم پابوسش اولین باراردیبهشت 93 ننه آقا (مادربزرگ بابایی)مارو همراهی کرذن آبان ماهی هم با پدرجون و مادرجون و عمو حامدی قسمت شد تاسوعا وعاشورا رو مشهد باشیم ساعتای حدود 6صبح بود که رسیدیم مشهد ولی چون روز تاسوعا بود از شب قبل خیابونای نزدیک مشرف به حرم مطهر رو بسته بودن!هتل محل اسکانمون امام رضای 5بود!و این ینی اینکه برای رسیدن به هتل از خیابون اصلی نمیشد رفت!با پرسو جو از چند مامور و عابر تونستیم از طریق کوچه پس کوچه های چهنو خودمونو برسونیم به چند متریه هتل! ساعتای حدود 8تونستیم با اومدن مدیر هتل اتاقامونو تحویل بگی...
17 آبان 1393

مسافرت ما به شمال شهریورماه 93

سلام عزیزدلم خوبی گلم؟ اینقدر معصومیت تو چهره نازت هست که وقتی حرف میزنی و جملات بامزه میگی میخوام درسته قورتت بدم قربونت برم من امسال 15شهریورماه کوله بار سفر رو بستیمو عازم شمال شدیم البته قبلش تو تهران یه سری هم به برج میلاد زدیم!که دیدنش عاری از لطف نبود هرچند شما اولش خواب بودی و بابایی شما رو یه نیم ساعتی کول کرده بود ولی وقتی بیدار شدی و چشمت به پله برقیا افتاد سرحال شدی منو عموحامد ولی کلاردشت!اون کلاردشتی نبود که انتظارشو داشتیم مثه سالهای قبل هواش ابری و مه آلود نبود از بارون خبری نبود 3روزی که اونجا بودیم هوا آفتابی و نسبتا گرم بود ولی ساحل دریا هواش عالی بود نه سرد نه گرم  شما کل...
1 مهر 1393
1027 14 11 ادامه مطلب

تولد 3سالگی گل پسری وعقیقه

سلام نآی نآیِ مامان خوبی عزیزم؟ بالاخره جشن تولدت با چند روز اینورتر!مصادف شد با شب 27 ماه مبارک رمضان!به احترام وحرمت شبهای قدر با تاخیر 7روزه! منو بابا گلی از وقتی شما به دنیا اومدی قصد داشتیم برای گل پسری عقیقه کنیم!ولی اینقدر این تصمیم کــــــــــــــــش دار شد تا به امسال! خداروشکر جشن تولد 3سالگیت این تصمیم عملی شد و تونستیم افطار با چلو گوشت عقیقه از مهمونای عزیزمون پذیرایی کنیم!دستِ بابا گلی درد نکنه که با دهنِ روزه رفت کشتارگاه و بهترین گوسفند رو برای گل پسری انتخاب کرد و خودش تو حیاط خونه با کمک مادر جون و 100 البت مامان گلی که من باشم یه چلو گوشت خوشمزه درست کردیم و همچنین دست خاله و دخمل خاله و پسر خاله و پسر دایی هم درد ...
5 مرداد 1393
2537 11 16 ادامه مطلب

تولدت نزدیکه!

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم سلام خدمت  بزرگ مرد کوچک خانه! چاکرو مخلصیم دربست دوروز دیگه تولدته عزیزکم ولی چون مصادف میشه با شبهای قدر جشن تولدتو یه چند روز اون ورتر میگیریم اونورتر نه اینورتر پس از همینجا میگم الهی الهی الهی همیشه خوبو سالم باشی عسلکم و تولدت مبارک یکی یه دونه خونه انشاءالله پستشو در آینده ایی نه چندان دور خواهم گذاشت ماه رمضونی و این گرمای شدید هوا گاهی باعث میشه مامانی سرحال وقبراق باشه گاهی هم بی حس و حال و خسته چراش هنوز کشف نشده ما...
23 تير 1393

مادرانه هایی برای تو!

پسرم خودت را دوست بدار! بالاخره چطور می توانم خودم را دوست داشته باشم؟ تمام عمر این سوال را از خودم کردم چون در بیشتر طول زندگی ام خودم را دوست نداشتم! احساس غم وغصه می کردم،چون معتقد بودم به حد کافی خوب نیستم.شاید توهم چنین احساسی داشته باشی.شاید تو هم مثل من احساس ناکامی وکمی وکاستی کنی.این احساس باید تغییر کند وفقط خودت هستی که میتوانی چنین کاری بکنی! ببین،وقتی همه چیزهایی را که درک می کنی باور داشته باشی،همه ی آن دروغ هایی را که به تو می گوید در هیچ زمینه ایی از زندگی ارزش ولیاقت نداری،این مساله حالت"تنفر از خود"ایجاد می کند! همیشه فکر میکردم شرایط بیرونی باعث احساس شادی وتقویت روح ...
1 تير 1393

جشن تولد 3سالگی پسرعمو

سلام گل پسرکم کاش میتونستم آینده نگری کنم!و بدونم تو گل پسری کی خودت داری این دفتر خاطرات رو ورق میزنی ان شاءالله همیشه خوبو خوش باشی عزیزکم وآی مثه اینکه باز رفتم تو حاشیه معذرت میخوام آهان داشتم میگفتم شب عید مبعث ینی 6خردادماه یک هزارو سیصدو 93 هجری شمسی! جشن تولد پسر عموی شما دانیال بود البته چند روز زودتر!از موعدِ خودش(تولد پسرعمو8خردادماست) ! وقتی تو خونه بهت گفتم شب تولده از خوشحالی شرو کردی به ورجه وورجه کردن و هی میگفتی کلاه تولد میخوام! منم که کلاهای جشن تولد پارسالتو با کمک بابایی گذاشته بودم طبقه بالاییِ دکور! دستم نرسید که یکیشو وردارم بالاخره راضی شدی بی کلاه بیای جشن! جشنِ خوبی بود دست زن عمو وعموی مهربو...
24 خرداد 1393