عِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِید 93

باسلام خدمت نی نی وبلاگیهای عزیزسال نو همگی مبارک انشالله که سال خوبی داشته باشین

و سلام خدمت شما گل پسری که الان تفنگتو دست گرفتیو هی تن تن منو بابایی رو به رگبار میبندی!اگه بذاری واجازه بدی وبتو آپ کنم بابایی هم مشتاقانه منتظر شروع شدنه بازیهایه هفته آخر لیگ برترهیه استقلالیه دو آتیشه!که هرموقع این تیم می بازه بابایی هم روحیشو میبازه! امیدوارم استقلال ببره

ولی مثه اینکه فشنگات جونی ندارن عزیزکم!شایدم منو بابایی همیشه با لباسای ضد گلوله اماده جنگیم!البته بعضی اوقات برای اینکه احساس کنی تفنگت خیلی هم بی خاصیت نیست الکی کشته میشیموسریع دوباره جون میگیریم

از اصل داستان جدا شدیم عزیزکم عید شما هم مبارک گل پسرکم

موقع تحویل سال امسال 3تایی دوره سفره هفت سین بودیم!بعد از روبوسی و گرفتن عیدیه منو شما از بابایی راهیه خونه پدرجون شدیم وآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاای که چقدر اذیت میکنی محمدمهدینمیذاری بنویسم یا باید کشته شم یا همرات بیام بن تن بازی!و........

پس نتیجه میگیریم ادامه داستان به روایت تصویرگونه و خلاصه!:

خونه ننه آقا!مادربزرگ بابایی

روز 13(ظزرجان)

سفره خانه سنتی خوان دوحد

اینم یه جوجه خوشگل که بابایی عیدی واست خرید: