من در سفر شمال قسمت 1/شهریور 92
سلام سلام به تمام نی نی وبلاگی های عزیزو دوس داشتنی
و سلام به گل پسر عزیزمامیدوارم وقتی داری این چند خط یادگاری رو میخونی خوبو خوشو سلامت باشی عزیزم
یه مدته دیر به دیر به وبت میام چون کارم زیاد شده عزیز دلم قبلا تو خونه بیشتر می تونستم به وبت سربزنم ولی الان چون شما کوچولوی دوس داشتنی من حسابی شیطون شدی اجازه نمیدی من واسه یه دیقه هم شده چیزی رو ثبت کنم همش میگی مامان بیا!بابا بیا!با اسباب بازیاتم که تنهایی بازی نمیکنی!خب گله و شکایت بسه مادر
القصه اینکه شهریورماه 92 دقیقترش19شهریورماه با عمو جونو پدرجونو دایی جون رفتیم مسافرت.امسال برای دومین بار قسمت شد بری دریا!ولی فرقش با دفعه قبل این بود که اون دفعه همبازی نداشتی ولی این دفعه پسرعموت دانیال و دختر دایی بابایی ریحان عسلی و پسردایی بابایی ابوالفضل بودن و تو خیلی خیلی از این بابت خوشحال و راضی بودی هرچند بعضی موقع ها هم دعواتون میشد ولی یه جوری با هم کنار میومدین.
3روز کلاردشت بودیم با هوایی عالی!شب اول تا صب بارون شدید میومد!صدای بارون که میخورد به شیروونی ها واقعا لذت بخش بود مخصوصا که از یه جای گرم مثل یزد هم رفته باشی تو اون هوا!
دوروز بعدش هوا مه بود با نم نم بارون.روز دوم حرکت کردیم به سمت دریا!رفتیم منطقه تفریحی نمک آبرود
و چون ویلای 3خوابه مناسب پیدا نکردیم تصمیم گرفتیم شبو همونجا اتراق کنیم آخر شب که چادرا علم شد و همگی آماده شدن برن تو رختخواب گرمو نرمشونیهویی بارون گرفت!اونم چه بارونی!زن دایی که همش نفوس بد میزدو میگفت بارون تا صب بند نمیاد!صب چادرا رو آب شناورن!وآی که چقدر من از حرفای زن دایی می خندیدم.دایی هم در جواب میگفت نه خانم الان بارون بند میاد!دوباره زن دایی میگفت اینجا حیوون وحشی نداره؟نصف شب بهمون حمله نکنن!دایی میگفت نه همگی آسوده بخوابین همه جا امنو امان است داروغه تا صب بیدار استنیم ساعت بعدش از صدای خروپف داروغه خوابمون نمیبردخداروشکر بارونم زود بند اومد!صبحش صبونه رو زدیم تو رگورفتیم لب ساحل!دوتایی تو آب قدم میزدیمو بابایی تیکو تیک ازمون عکسو فیلم میگرفت!معروف شدیم رفت مادر
بعدشم رفتیم قسمت سوارکاری نمی دونم چی شده بود که شما اجازه دادی بابایی شما رو سوار اسب کنه!
آخه سفر قبلی خیلی ترسیدی!از اعماق وجودت گریه زاری کردی!به خودم رفتی منم تا سوار اسب شدمو اسبه حرکت کرد همه جا رو سیاهو تار دیدم از ترس!خلاصه یه چنتا عکس خوشگل موشگل ازت گرفتیم!ولی اجازه ندادی اسبه حرکت کنه شروع کردی به گریه زاری!اینم یه عکس خوشگل از دانیال پسرعمو گل
خسته شدم یه لیوان آب لطفا!
ادامه پست بعدی