پیست سخوید
یه روز برفیه زیبا با آدم برفی!
سلام نی نی های ناناز! زمستان امسال یزد کویري ما سفید پوش شد! اونم نه یه دفعه بلکه چند دفعه!!!!!!!!!!! من ومامان تو حیاط خونه یه آدم برفی درست کردیم که یه هفته ایی زینت بخش حیاطمون بود و یا بهتره بگم مهمون خونمون بود ولی حیف شد کاش همیشه بود دوسش داشتم هرروز صب که از خواب پا میشدم از پشت شیشه بهش سلام میکردم! امیدوارم هرجا هست دوباره به خونمون بیاد ...
نویسنده :
بابا ومامان
11:37
سفارش پیتزا دادم!ولی .......
سلام به دوستای گل نی نی وبلاگیم و معذرت از این وقفه طولانی! با مامان بابا بی مناسبت اومدیم پیتزا لوزی!من دیگه بزرگ شدم!و میتونم واسه خودم تصمیمای مهم بگیرم واسه همین یه پیتزا قارچومرغ سفارش دادم! ولی..... بهتره با دیدن تصاویر خودتون حدس بزنین ماجرا رو! تا اینک_______________________ه بالاخره خوب من نی نی هستم و صبرو طاقتم کم! ...
نویسنده :
بابا ومامان
12:39
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود!
شب یلدایتان پرستاره و پر خاطره باد
شب یلدا شد و میلاد خوش ایزد مهـــر زایش نور از این ظلمت تاریک سپـهـــر شب یلدا شد و بر سفره دل باده عشق رخ معشوقه و مدهوشی دلداده عشق ...
نویسنده :
بابا ومامان
15:37
محرم 92
سلام به گل پسر و تمام نی نی وبلاگی های عزیز ماه خون،ماه اشک وماه ماتم رو به اتمامه امیدوارم همگیه ما استفاده لازم رو برده باشیم قیامت بی حسین غوغا ندارد،شفاعت بی حسین معنا ندارد تاسوعا و عاشورای امسال قسمت شد تا منو شما وخاله جون بریم شهر مامانی عزاداریها قبول عزیز دلم ...
نویسنده :
بابا ومامان
14:30
دوچرخه سواری
سلام به نی نی وبلاگیهای عزیز عزاداریاتون قبول حق و التماس دعا و سلام به شما گل پسر مامانی!که الان پیش من نیستی چون با بابایی رفتی مراسم منم بعد از رفتن شما تصمیم گرفتم به مراسم برم ولی شیطونه رفت تو جلدم که الان بهترین فرصته تا این وروجک حونه نیست وبلاگشو آپ کن تو به نیابت از طرف مامانی حسابی سینه بزن قربونت برم یه چند روز قبل از محرم یه دوچرخه واست گرفتیم گلکم البته بی مناسبت!چون حس شیشم مامانی یهو فعال میشه و تشخیص میده که الان وقتشه !ینی این وسیله یا اسباب بازی مناسبه این زمانه!! بعد از یه روز کلنجار رفتن با دوچرخه الان یه نیمچه پایی میزنی &nb...
نویسنده :
بابا ومامان
22:56
کوچکترین عضو کلاس!
دیروز جمعه مورخ 92/8/17یه دوره آموزشی ضمن خدمت گذاشته بودن واسه مامانی و این ینی اینکه من تاعصر گل پسرکمو نمی دیدم هرچند خیالم راحت بود چون قرار شد بعد از بیدار شدن شما با بابایی برین خونه پدر جون وچون مطمئن بودم اونجا رو خیلی دوس داری منم خیالم راحت شد یکی از همکارا که از شهرستان اومده بود مجبور بود نی نی کوچولوشو با خودش بیاره کلاس وای با بچه و کلاس!نمی دونم اول تا آخر جلسه هیچی از مطلبو گرفت یا نه! منکه هر وقت نیگاش کردم وایساده بود وکوچولوشو تابش میداد تا یهویی صداش درنیاد منم موقع ناهار از فرصت استفاده کردم و یه عکس یادگاری از کوچیکترین عضو شرکت کننده در این دوره گرفتم! ...
نویسنده :
بابا ومامان
22:55
التماس دعا
گــوشـه ی خــیـمـه ای نـشـسـتـه ربــاب، دارد امّــن یــجـیـب مــی خــوانـد، زنــده مــی مــاند اصــغــرش یــا نــه؟ مــانــده در بــرزخــی ، نــمی دانــد ... ...
نویسنده :
بابا ومامان
19:48